به گزارش ملایریها به نقل از راه دانا؛ اکثر روایتها از جنگ هشتسالهی ایران با عراق، اطّلاعات کلانی دربارهی آن به مخاطب نمیدهند. از دا که یک روایت شخصی است، تا دختر شینا که روایت خانمی است از آمدنورفتنها و خلقیات همسرِ شهیدش و نیز فیلمهای مشهور و مؤثّری چون آژانس شیشهای و از کرخه تا راین. نگاه همهی این روایتها، از شخصیت فراتر نمیرود. داستانِ یک شهید یا جانباز است، یا یک داوطلب در جنگ که از خاطرات تلخ و شیرین دفاع مقدّس میگوید. این روایتها، بیش از هر چیز در پی آن هستند که نشان بدهند شهدا که بودهاند و چگونه زندگی میکردهاند: طالب علم بودهاند، خوب زندگی کردهاند و خوب مردهاند، دوستداشتنی بودهاند و ... این ادّعاها هر چند حدّاقل دربارهی برخی از شهدای شهیرتر صادق است، امّا صرفاً بخشی از آن چیزی است که میتوان از جنگ روایت کرد. در کنار این، زاویهدیدهای قابل اعتنای دیگری هم وجود دارد؛ از زاویهدید شیعیان عراقی که در رمان لم یزرع محمّدرضا بایرامی تا زاویهدید فرمانده که در تنگهی ابوقریب بهرام توکّلی مطرح میشود.
«تنگهی ابوقریب» از این لحاظ، فیلم تازهای در ژانر دفاع مقدّس است. به شخصیتها میپردازد امّا در آنها متوقّف نمیشود. از رزمندهها اسطوره نمیسازد و نمیخواهد برای مخاطب الگو بسازد و در پی نمایش امدادهای غیبی نیست. به جایش ما را با یک عملیاتِ حسّاس و کلیدی آشنا میکند. به ما میگوید اگر تانکهای عراقی از «تنگهی ابوقریب» میگذشتند، تا اندیمشک رفته بودند و اینگونه اهمیت شهادت شخصیتها را به ما مینماید. سپس به ما توضیح میدهد حربهی طرّاحان عملیات برای دفع این خطر چه بوده است و این عملیات چه هزینهای داشته است.
تنگهی ابوقریب روایتی از دید فرمانده است. روایتی که سخت میتوان در آن شخصیت اوّل پیدا کرد. داستانِ سوزوگدازهای شبانهی شهدا نیست، داستان حملهشان از بغل به تانکها است. داستان متحوّلشدن بعد از روضه نیست، داستان نوجوانی است که دوست ندارد شیمیاییها را ببیند. داستان پیروزی مطلق نیست و شکست هم دارد. پیش از آنکه رزمندگان بتوانند از پیشروی تانکهای عراقی جلوگیری کنند، بسیاری از آنها شهید میشوند و مشکلات بسیاری برای نیروهای ایرانی پیش میآید. نیروها، خودشان نیز از پیروزی اطمینان ندارد ولی بنایشان بر آن است که اگر قرار است ارتش بعث از تنگه بگذرد، از روی جنازهشان باشد.
نوجوانی که برای عکّاسی به جبهه میرود، مانند باقی نوجوانهای رزمندهای که قصّهشان را شنیدهایم با مخالفتهای فراوانی روبرو میشود، امّا این شخصیت، با بازی درخشان مهدی قربانی، به هیچ وجه کلیشهای نیست. جایی دوست بزرگترش به او میگوید: «هیچوقت فکر میکردی اینقدر رفیق باحال پیدا کنی؟» و جای دیگر اعصابش از سوتکشیدن گوشش پس از شنیدن صدای انفجار به هم میریزد.
این نقطهنگاهِ جدیدی است که این فیلم بر ما میگشاید. اینکه جنگ را این بار نه از دیدگاه شعر و عرفان و اسطوره، بلکه از یک دیدگاه زمینی، بشری و ملموس ببینیم. با این حال در چند سکانس، کارگردان بر این هدف ثابتقدم نمیماند و این سکانسها فیلم را از اثری درخشان، تبدیل به اثری خوب میکنند: صحنههایی که با آهستهکردن تصویر و اکوی صدا، انگار قرار است احساسات ما را برانگیزند، تناسبی با باقی فیلم ندارند. بر این، پرش تصویر را که از پایینبودن نرخ فریم ناشی شده است و صحنههای آهسته را به شدّت ضعیف کرده است، بیفزایید.
پیشتر مسعود دهنمکی با اخراجیها طنز دفاع مقدّس را به ما معرّفی کرد. این بار بهرام توکّلی راه محمّدحسین مهدویان در «ایستاده در غبار» در از آسمان به زمین آوردنِ جنگ را به ما میآموزد؛ نگاهی نو که البتّه نافیِ نگاههای دیگر نیست. «نغمهها گرچه مخالف بُوَدآواز یکی است.» ولی این دیدگاه به نظر میتواند سینمای دفاع مقدّس را به دوران اوجش بازگرداند. این بار با شهدایی که عصبانی میشوند، «پیرمرد و دریا» میخوانند، میترسند، اشک میریزند و صدالبتّه «خوب زندگی میکنند و خوب میمیرند.»
دیدگاه شما