بهاتفاق تعدادی از پیشکسوتان و راویان دفاع مقدس حضور خانواده محترم یکی از شهدای دانشآموز به نام شهید حمیدرضا دماوندی رسیدیم تا ضمن عرض سلام و ارادت برای خود توشهای برداریم .
با توجه به اینکه اکثر شهدای ما گمنام هستند سرکشی از خانوادههای معظم شهدا باید یادآور خاطرات ایثار و فداکاری مردانی باشد که بهسوی اوج عزت و مردانگی پر گشودند و شمع راه ما شدند.
وقتی بنده بهعنوان کسی که این شهید عزیز(حمیدرضا دماوندی ) را کامل از نزدیک میشناختم به گوشهای از خاطرات آن عزیز ازجمله چالاکی و شجاعت و فداکاری او را بیان کردم .
درد دل پدر این شهید باز شد و با اشاره به اینکه من خودم چون سن حمید کمتر از 15 سال بود رفتم بسیج و کتباً نوشتم که رضایت دارم که حمید به جبهه حق علیه باطل اعزام شود.او میفرمود چون من مدت زیادی در کردستان و جبهه غرب حضور داشتم از وقتیکه فرزندم به جبهه اعزام شد منتظر خبر مجروحیت یا شهادت او بودم .
روزی که خبر شهادت او را در محل کار به من دادند بدون آنکه ناراحت شوم گفتم انالله وانا الیه راجعون و مشغول انجام امورات اداری شدم بعدازپایان کارآمدم منزل و بِه مادر حمید گفتم که خدا امانتی که به واداده بود از ما گرفت.من منتظر ناراحتی خانم بودم ولی دیدم که او هم بدون هیچ گونه ناراحتی با گفتن جمله خدایا شکر که فرزندم در راه خدا به شهادت رسید.
من هم وقتیکه دیدم او هم به کمک خداوند متعال دارای روحیه بالا است با هماهنگی برادران سپاه رفتیم سردخانه و او را دیدم که از ناحیه سر و دست مورد اصابت ترکش قرارگرفته بود.
روز تشیع جنازه آقا حمید مصادف شد با روز عید قربان همسر به حاجآقا میرشاهولد گفت بعد از نماز آقا حمید دعا کن که خداوند این قربانی را از ما قبول کند خود من هم بالباس سفید در مراسم تشیع شرکت کردم و در آن مراسم سخنرانی نمودم و گفتم کسی به من تسلیت نگوید این کار تبریک دارد.اعلام کردم که من خودم باید بدن فرزندم را غسل دهم و کفن کنم و این کار را انجام دادم و اشارهای به وصیتنامه و نامههای که از منطقه برایش فرستاده بود نمود که یکباره چشمم به نامهای افتاد که تاریخ آن دو روز قبل از شهادت آقا حمید بود افتاد جریان را پرسیدم که پدرش با بغض در گلو فرمود این آخرین نامهای بود که برای حمید نوشتم و هرگز به دست او نرسید .به همین خاطر تصمیم گرفتم عنوان مطلب را این جمله تکاندهنده پدر شهید عزیز قرار دهم.
و اما ماجرای نامه.پدر در تاریخ 12 مهر ماه 1360 دستبهقلم میشود تا جواب نامه فرزند دلبند خود را که در تاریخ نهم مهر ماه 1360 از جبهه برایش نوشته بود بنویسد.
او که انسان بزرگواری بنام آقای دماوندی است و خود از نیروهای ارزشی و رزمندگان دفاع مقدس است در نامه برای فرزندش ضمن آرزوی پیروزی برای رزمندگان اسلام از فرزند خود میخواهد که محکم بایستد و در مقابل ارتش حزب بعث تادندانمسلح قدمی عقبنشینی نکنند چون ما در حال دفاع هستیم.و از خداوند متعال کمک بگیرند.و با گذاشتن مبلغ 500 تومان پول نقدنامه را برای فرزندش پست میکند ولی قبل از رسیدن نامه به دست حمید او در تاریخ 14 /7 60 بهاتفاق برادر نصرتالله میرزایی به شهادت رسیدند .وقتی نامه آقا حمید به منطقه عملیاتی رسید با نوشتن این جمله که نامبرده آسمانی شده به آدرس مقصد برگشت داده شد.یاد همه شهدای منطقه سرپل ذهاب گرامی باد
محمد فتحی می آبادی
دیدگاه شما