سینما در ابتدای شکلگیری، از اختراع دوربین و ثبت حادثه و نمایش بر پرده، نخست بعنوان صنعت و سرگرمی مطرح بود و شاید تماشاچیان "ورود قطار به ایستگاه" هیچوقت فکر نمی کردند که صنعت و سرگرمیی که برای آنها چیزی شبیه شهرفرنگ و نسخه ی پیشرفته ی آن بود، بتواند روزی چنان پیش رود که درمورد پیچیده ترین مسائل بشری هم سخن بگوید و فلسفی ترین مباحث را به نمایش بکشد.
سینما که با "لومیرها" آغاز شده بود، هر چه میگذشت سعی در سرگرم تر کردن مخاطب و پیشرفت در سرگرمی داشت، به گونه ای که "ملیه س" آنرا با شعبده تلفیق کرده و "پورتر" سعی در قصه گویی در سینما داشت.
با این حال کماکان سینما وسیله ای جز برای سرگرمی شناخته نمیشد و حتی ادبا به آن با دید تحقیر می نگریستند تا اینکه "ریچیوتو کانودو" سینما را هنر هفتم نامید و سطح این پدیده ی نوظهور آن سال ها را از صنعت و سرگرمی به رتبه ی والای هنر ارتقا داد.
در خود سینما هم با ظهور شخصیتی چون" دیوید وارک گریفیث" این ترقی رخ داد، بگونه ای که فیلم تولد یک ملت نظریه گونه ای بود که با رویکرد نژادپرستانه اش، باعث رنجش رنگین پوستان در جامعه ی امریکا شد و حتی در شهرهای شمالی امریکا شورش هایی علیه فیلم به راه افتاد.
و این خود نشانه ای بود بر اینکه سینما دیگر از آن صنعت جذاب که مخاطب را به تعجب وا میداشت عبور کرده و حرف هایی برای گفتن دارد، که این حرف ها می تواند مورد قضاوت قرار گیرد، طرفداران و یا مخالفانی داشته باشد و حتی به تنش های اجتماعی منتهی شود.
و بقول "آرتور نایت" گریفیث با تولد یک ملت سینما را از تقلید ناقص و لنگان تئاتر به هنری مستقل و نیرومند و گویا مبدل ساخت.
در این بین میتوان اشاره ای هم به چاپلین و تلفیق طنز و نقد در نگاه به جامعه در فیلمهایش داشت.
از سوی دیگر سبک ها و جریاناتی که پس از جنگ جهانی در اروپا شکل گرفتند هرکدام گویای تفکر و نگاه آن مکتب به جامعه، انسان و دنیای پیرامون است. از نگاه جامعه شناختی تا دید روان شناسانه، تا تفکرات فلسفی. مکاتبی چون اکسپرسیونیسم، سوررئالیسم، نئورئالیسم ایتالیا و ...
و این همه، دلیل بر آنند که سینما می توانست و می تواند نقشی جز یک سرگرمی ایفا کند و به مثابه ی اندیشه و تفکر خود را مطرح کند و با به نمایش درآوردن واقعیات در جهت آگاهی، افکار و نظریات در جهت تامل و تفکر، ایده ها و ابتکارات در زمینه ی هنر، در کنار صنعت و سرگرمی تعریفی دیگر از خود ارائه دهد.
و همه ی مستندات موجود در تاریخ سینما، بقولی ادل دلیل علی امکان شیء وقوعه اند بدین معنی که محکم ترین دلیل برای امکان داشتن چیزی، وقوع پیدا کردن و واقع شدن آنست، و در این مدعا نیز که سینما می تواند به انسان و جهان بپردازد و فکر و نظریه ارائه دهد، هم از این قاعده مستثنی نیست و همه ی مطالب بالا دلیلی اند بر نقش سینما در جامعه، به عبارتی وقتی سینما توانسته به فکر و اندیشه بپردازد و آن را به تصویر بکشد پس فکر و اندیشه در آن وجود دارد و این خود محکمترین دلیل هاست.
اما به لحاظ ماهوی نیز می توان این مساله را بررسی نمود، مخالفان مدعای ما سخنشان در این است که چگونه مطلبی که در حیطه ی عمل و نمایش است می تواند در حیطه ی تفکر و اندیشه تاثیر گذار باشد و بین این دو حیطه تمایز و تفاوت قائل می شوند.
در جواب اینان باید گفت که تمایز و تفاوت بین این دو حیطه مشخص و مبرهن است اما این تمایز دلیل بر تباین بین این دو حیطه نیست و نمی توان صرفا به دلیل وجود تفاوت کلا این دو حیطه را از هم مجزا دانست بگونه ای که رهنمون شدن یکی بر دیگری را منکر شد. و برای مثال این مطلب می توان به تمثیلات و حکایات ادبا و اندیشمندان اشاره داشت که برای بیان نظر و اندیشه از قالب قصه و داستان استفاده می نمودند، بزرگانی چون بوعلی سینا، شیخ سهروردی، سعدی شیرازی و ... و حال تغییر این قالب به فیلم و نمایش موضوع را عوض نمی کند.
دیگر مخالفان این دیدگاه کسانی اند که بر این نظرند که سینما سینماست و فلسفه فلسفه، جامعه شناسی جامعه شناسی، روان شناسی روان شناسی و ...
اینان سخنشان این است که سینما وقتی هنر است که خود موضوعیت داشته باشد نه اینکه وسیله ی بیان نظر باشد. و ترجیحشان بر این است که سخن گفتن در این موضوعات را باید به خود این حیطه ها سپرد و بجای فیلم ساختن در این موضوعات برای مثال به نوشتن کتاب در آن حیطه روی آورد.
اما نکته ای که در این بین وجود دارد این است که عالم هنر همانطور که در تاریخ خود ثابت کرده عالم باید ها نیست و نمی توان به هنرمند و یا فیلمساز حیطه ای را دیکته کرد یا او را از کار کردن در حیطه ی دیگر بازداشت. و از سوی دیگر هنر ظرفیت آن را دارد که با هر حیطه و حوزه ی دیگری به راحتی تلفیق شود، بگونه ای که نه به هنر بودن خود لطمه ای وارد شود و هم آن اندیشه در ظرف هنر جاری شود . از این روی فیلمساز بنا به اندیشه، شرایط محیطی، شرایط اجتماعی و ... دغدغه ای دارد وتابع آن دغدغه از هنرش استفاده کرده و فیلم خود را می سازد. در این بین بحث چگونگی موفقیت فیلم و ممزوج شدن با قصه و داستان و سرگرمی یا عدم آن بحث دیگری است. اما سخنی که در اینجا واضح و مبرهن است اینکه نمی توان سینما را تنها به سرگرمی و حتی داستان گویی محدود ساخت، سینما نمایش است و این می تواند نمایش هرچیزی باشد، از اهداف و اغراض سازنده گرفته تا نظریات و تفکرات تا هنر و داستان و واقعیات و غیرو
در پایان لازم به ذکر است که هنر بطور اعم، و سینما بطور اخص، می تواند در بردارنده ی هنر، اندیشه، علم، سرگرمی، ادبیات، اخلاق و ... باشد و نمی توان آن را صرفا به یکی از این حیطه ها محدود ساخت، و این عدم محدودیت است که باعث شده هنر و سینما چنین جایگاهی در جوامع داشته باشد، بگونه ای که عام و خاص، کوچک و بزرگ بدان علاقمند باشند و از آن مستفیض شوند.
مهدی زندپور-فیلمساز
دیدگاه شما