رشک بردم
رشک بردم به زهد و ایمانش
بر خلوص و صفای در جانش
بر شجاعت، صلابت و مردی
هم به پاکی دست و دامانش
در ولایتمداریاش ثابت
هم به چهره، به روی خندانش
قدم محکمش به راه خدا
هم به امر و به نهی و فرمانش
حشمتش، حشمت سلیمان بود
که کمر بسته باد و طوفانش
من کجا؟ او کجا؟ چه میگویم؟!
کمترم، کمترم، ز دربانش
نه به تشییع چند میلیونیش
بل رسیدن به سر به دارانش
نه به این بدرقه در این دنیا
لیک بر پیشباز جانانش
در جهان کس ندیده تا به کنون
در وداع، موکب فراوانش
بر علیِ زمان بسی سخت است
که نشیند عزای سلمانش
یا رب این قاسم سلیمانیست
یا سلیمان و مُلک و دورانش
یا که نفس زکیه میباشد
که جهانی شده است گریانش
با صداقت وفا به روز الست
تا قَضىٰ نَحبَه عهد و پیمانش
باغ فردوس و کوثر و تسنیم
قرب ختم رسالت ارزانش
خصم نافهم را بفهمانید
کنده با دست خویش بنیانش
دکتر مصطفی اولیایی
دیدگاه شما