به گزارش ملایریها به نقل از راه دانا؛عید نوروز است و لذت گرفتن پول نو تا نخورده لای قرآن ، از دست بزرگان. همین مساله است که باعث می شود آدم های زیادی برای گرفتن پول نو به نیت عیدی دادن یا سراغ بانک ها بروند و یا نیازشان را با خرید پول نو از دست فروشان برآورده کنند. هر سال در روزهای پایانی سال بانک مرکزی شعب چند بانک خاص را به عنوان محل توزیع اسکناس نو معرفی می کند. توزیع پول در این شعب همانا و آغاز بازار سیاه اسکناس نو همانا. روایت زندگی این افراد که در این روزها سبک و سیاق زندگیشان را تغییر می دهند و کارمندانی که برای پنج هزار تومان بیشتر سهمی که باید به دست مردم برسد را به این دست فروشان می دهند پر است از ماجراهایی که هرکدامش برای خود قصه ای است که سر دراز دارد.
روایت اول:فقط به کارمندانمان اسکناس نو می دهیم
بر انبوه صف طولانی افرادی که متقاضی اسکناس نو هستند لحظه به لحظه افزوده می شود.هر کدام چشم به در دوخته اند تا راهی برای رفتن پشت باجه پیدا کنند.
هنوز ساعت مقرر توزیع اسکناس نو در این شعبه بانک ملی آغاز نشده است و همه در این خیال که از داخل این بانک دست پر بیرون می روند شلوغی صف را تحمل می کنند.
مامور باجه می آید و با صدایی رسا می گوید « دوستان خلاف به عرضتان رسانده اند اینجا شعبه توزیع اسکناس نو نیست.این شعبه فقط به کارمندهای خود بانک ، پول نو می دهد.»
صدای اعتراض ها از هر گوشه بلند می شود«من پارسال از این جا پول نو گرفتم.»«یه برگه می چسبوندین دم در که این همه آدم علاف نشن.»«آقا پس چرا اسم شعبه تو لیست توزییع اسکناس نو اومده.» و مامور بانک برای همه آنها یک پاسخ دارد.«برای ما بخشنامه اومده که فقط بین کارمندای خودتون توزیع کنین.»
چند قدم آن طرف تر از شعبه بانک ملی اولین پول نو فروش هایی که کیف سامسونتی را کنار پیاده رو نیمه باز گذاشته اند و شیشه ای را روی بسته های بسته بندی شده اسکناس های نو گذاشته اند به چشم می خورد.
_ اسکناس پنجی چنده؟
«پانصد و بیست.»
او بسته ای را از زیر شیشه بیرون می آورد و به سمت من میگیرد.
_ مرسی برم یه چرخی بزنم.
«برا قیمت میگی بیا پونزده بهت میدم»
دوستش بسته اسکناس را از دست او می گیرد و به سمت من می آورد.«دارن پونصد و سی تومن میفروشن»
او دستی میان سبیل هایش می کشد و با لحنی شبیه به التماس کردن می گوید« خواستی دهم بهت میدم.ولی فقط تا ده دقیقه دیگه»
_ مطمئن باشم اینا پول ها قلابی نیستن؟
«بیست ساله اینجا دارم پول می فروشم پول قلابی بدم دست مردم»
_ از کجا میارین اینارو؟
«بازجویی؟»
_ نه می خوام مطمئن شم.
«کارمندهای بانک آشنامونن پنج ، شیش تومن می کشن رو هر بسته می فروشن به ما.خیال کردی چقدر سود داره ماهم نهایتش ده تومن می کشیم روش میدیم دست خلق الله.حالا می خوای؟»
_ یه دور بزنم میام پیشت.
«بفرما آقا جون بفرما.»
روایت دوم:سقف توزیع اسکناس نو؛ هر نفر 2 بسته
گرد سکوت بر شعبه توزیع اسکناس نو در بانک ملت پاشیده است.کارمندان هر باجه سخت مشغول حسابرسی های آخر سال هستند و برای پاسخ دادن به هر مشتری، تمجمج می کنند. روی شیشه های هر باجه ای نوشته است«برای گرفتن اسکناس نو نیازی به نوبت گرفتن نیست.پول نقد خود را از پیش آماده کنید و کارت ملی همراه داشته باشید.»
مشتری که پشت باجه نشسته مشغول گپ و گفت با کارمند بانک است.همزمان که دارند راجع به وضعیت حسابشان صحبت می کنند کارمند بانک اسکناس های نو ده هزار تومانی و پنج هزارتومانی را داخل پاکتی منقش به آرم بانک می گذارد و به دست مشتری میدهد.مشتری می گوید«دستت درست اون چک رو هم یه بررسی بکن میام پیشت یه یک ساعت دیگه» و مامور باجه با لبخندی بر لب می گوید«حله بیا کارتو راه می اندازم.»
_ آقا ببخشید اسکناس نو می خوام سقف داره یا هر چقدر بخوام می تونم بگیرم.
«سقف داره.هر کس می تونه دو بسته پول نو بگیره.»
_ مختلف می دین یا نه.
«پنجی ، دو تومنی و هزاری ، هر کدام دوبسته.اگه بخوای.»
_ ده تومنی ندارین؟
«نه ده تومنی نیست.»
_ ببخشید اما الان به این آقا دادین.
«ایشون از حساب خودشون برداشتن.»
_ یعنی بانک مرکزی پول نو ده هزار تومنی نداده برای توزیع.
« نه نداده برای خزانه بانک داده.»
_ آخه بانک پاسارگاد ده تومنی هم می داد.
«اونا رو نمی دونم»
_یعنی ابلاغیه است یا خودتون حال کردین نمی دین؟
«من کار دارم آقا.می خوای پنجی و دویی هزاری بدم بهت.»
_ شما آخه درست جواب منو ندادین.
«آقا نداریم بدیم.»
_ به اون آقا دادین که.
و دیگر سرش را در مانیتورش فرو برد و پاسخی نداد.
نزدیک همان بانک باز بساط پول نو فروشان پهن بود.پیرمرد با موهای دم اسبی و صورت تراشیده و شلوار و پیراهن جین مشغول چیدن پول ها داخل کیف بود.و زیر چشمی نگاهی هم به رهگذران در پیاده رو داشت.
_ آقا ده تومنی چنده؟
«یک و بیست.»
_ من یه سوالی بپرسم؟
«بفرما»
_ این بانک ها که ده تومنی نو توزیع نمی کنن شما از کجا اوردین؟
«نمی دونم.»
_ نه انصافا من مشتری ام فقط می خوام ببینم شما آشنا اینا دارین تو بانک؟
« آره دیگه کارمندا و اینا می شناسن ما رو دیگه می دن بهمون.»
_ آخه سود داره؟ این کار
« نه بابا . از قبل انقلاب تو همین دو رو بر داریم می پلکیم . کار نداشتیم اومدیم اینجا آلوده شدیم .الانم چیکار کنیم.کار نیست که بیشعوری.عقل نداشتیم جوون بودیم.»
_ خدا ایشالا برات بسازه.
«مخلصیم».
روایت سوم:ساعت توزیع تمام شده است؛نداریم
هنوز نیم ساعتی تا پایان ساعت توزیع پول باقی مانده است.عده ای در صف ایستاده اند.مسئول باجه کاغذی را پشت دریچه می گذارد و دیگر پاسخگو نیست.مدتی سر و کله اش پیدا نمی شود و در آن بهم ریختگی پشت باجه گم می شود.سر به باجه های دیگر که می زنیم هیچ کس پاسخگو نیست و همه تو را به باجه در بسته عودت می دهند.
ناصر 42 ساله است و پادوی یک مغازه لوازم چاپ فروشی.می گوید«من تو بانک ملت آشنا دارم راحت گرفتم هر چقدر خواستم گرفتم.اینا که به کسی جواب پس نمی دن بهشون اِن تومن می دن می گن توزیع کنید.اینا معلومه میدن به آشناها و دوست و فامیلشون دیگه برای چی باید بده به من تو.به یکی میدن که آخر سالی یه عیدی بگیرن یا میدن به فامیلشون که یه حالی داده باشن.»
_ به دست فروشا هم می فروشن.
«این که عادیه»
_ خوب نیست خوب دیگه به خاطر اینه که هیچ نظارتی نیست.
« دلت خوشه ها.»
در همان حین مامور باجه می آید و کاغذ را از پشت دریچه بر می دارد و خیال همه را راحت میکند«ساعت توزیع تمام شده است» و همه با غر و لند های زیر لب هم چنان برای گرفتن بسته ای اسکناس نو در باجه های بانک سر گردانند.با این امید که با آغاز سال جدید اسکناس نوی تا نخورده را از میان قرآن بیرون بیاورند و به نشانه تبرک و شگون به اقوام و آشنایان بدهند.
گزارش از علی بخشی
دوربین مخفی این گزارش را اینجـــــــــا ببینید.
انتهای پیام/
دیدگاه شما