به گزارش ملایریها به نقل از ایرنا؛ این شرایط گویی شبیه یک خیال است، چهره شهر با ماسک پوشانده شده و زیباییهایش نمایان نیست، ترس وجودم را فرا میگیرد و میپنداری مرگ پشت دیوار کمین کرده، این مهمان ناخوانده از کجا پیدایش شد، راهش به کدامین خرابآباد بوده که چنین شتابان عزیزانمان را پَرپَر میکند.
کرونا خیلی از آرزوهایمان را در دستِ باد داده و ساز ناکوکش تمام شهر را آزار میدهد، کجاست آن همه هیاهوی کودکان در کوچه پس کوچههای شهرم، جمع خودمانی زنان همسایه و گپوگفتهای دقیقه نودی، شور و هیجان عروس کِشانهای شبانه و نورافشانیهای خیرهکننده، خنده دانشآموزان فارغ از تحصیل و مدرسه، خریدهای سرِ چراغ، لحظهشماری برای سفرهای نوروزی، دورهمیهای فامیلی و خیلی دلخوشیهای الَکی؛ اگرچه کوچک بودند، اما تا عمق جان خوشحالمان میکرد، حالا اما چرا هیچ چیز حال دلمان را خوب نمیکند.
تابلوی نقاشی هزار رنگ پاییز هم این روزها رنگ باخته، عمر آدمهای زیادی با بیماری کووید۱۹ خزان شده و اشکهایی که از داغ عزیزانشان هنوز بر گونه برگهای پاییزی نیفتاده، خشک میشود، مرگ از آنچه فکرش را میکنی، به ما نزدیکتر شده، اگر نبود عزم جدی مسوولان شهرم ملایر، همراهی و مشایعت همشهریانم و انسانهای راست قامت جاودانهای در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا در جبهه سلامت؛ این دنیا دیگر ارزشی برای ماندن نداشت، اما باید ماند و در کنار مدافعان سلامت جنگید برای نجات هموطنانی که بودنشان برای دیگران هزاران امید و آرزو است، بودن برای فرزندانشان، برای همسرانشان و برای پدران و مادران پیری که چشمانتظار فرزندشان هستند تا از آنها دستگیری کنند.
لحظهای گامهایم سست میشود، دوباره تراژدی تلخ کرونا را در ذهنم مرور میکنم، وقتی به پرستاری فکر میکنم که خودش با وجود تحمل بیماری کووید۱۹، اما همچون کوه ایستاده تا به نفسهایی که به شماره افتاده، جان دوباره بخشد، گامهایم محکم میشود و امیدوارانه به راهم ادامه میدهم، با خودم زمزمه میکنم شاید همدردی با جانباختگان کرونا ذرهای مرحمی بر زخم دل بازماندگان باشد.
در و دیوار شهر پر از اعلامیههای ترحیم است، ناخودآگاه چشمم به آگهی یکی از بستگان میخورد، غم وجودم را فرا میگیرد، حمید مردی ۵۳ ساله بود که کوهنوردی جزء ثابت برنامه هفتگیاش بود و تازه از قبولی دختر یکی یکدانهاش در کنکور با رتبه بالا دنیا را در آغوش کشیده بود، آرزوهای زیادی برای خوشبختی نوههایش داشت و تازه میخواست از زندگیهای خوبی که برای ۲ فرزند پسرش مهیا کرده بود، نفس راحتی بکشد، اما کرونا به او مهلت نداد و در عین ناباوری از این دنیای فانی پَر کشید.
همسرش هنوز کابوس تلخ مرگ شریک زندگیاش را باور نمیکند، میگوید حمید مگر چند سال داشت، با رفتن او گویی همه چیزم را از دست دادم، پشت و پناهم را؛ اما چه کنم این تقدیری است که خدا برای من و امثال من نوشته و شکایتی ندارم و از ته دل آروز میکند این غم هیچگاه در کنج هیچ خانهای لانه نکند.
او که اشک امانش نمیدهد، متعجب از این است که همسرش با وجود آن همه وسواس در رعایت پروتکلهای بهداشتی، چگونه به این بیماری مبتلا شده، حتی یک مورد بیماری زمینهای هم نداشت، او را در بیمارستان خصوصی تهران هم بستری کردیم تا شاید بتوانیم جانش را نجات دهیم و روزهای باقیمانده عمرمان را در کنار هم سپری کنیم، اما بخت با حمید یار نبود.
همسرش هنوز کابوس تلخ مرگ شریک زندگیاش را باور نمیکند، میگوید حمید مگر چند سال داشت، با رفتن او گویی همه چیزم را از دست دادم، پشت و پناهم را؛ اما چه کنم این تقدیری است که خدا برای من و امثال من نوشته و شکایتی ندارم و از ته دل آروز میکند این غم هیچگاه در کنج هیچ خانهای لانه نکند.
فرزندانش در حسرت در آغوش کشیدن پدر هستند، حمید مردی سرشناس در ملایر و در صف نخست کار خیر بود، او که سالهای سال در صف اول مراسم ترحیم درگذشتگان فامیل، دوستان، آشنایان و بزرگان شهر حضور داشت، هیچکس حالا او را برای خاکسپاری در آرامستان بهشت هاجر مشایعت نمیکند، فرزند بزرگش آنسوی دنیا در حسرت آخرین نگاه پدر است، چه مرگ غریبانهای است.
این نه تنها حکایت حمید بلکه حکایت دهها و هزاران جانباختهای است که در اوج مظلومیت و تنهایی با بیماری کووید۱۹ از این دنیا به خانه ابدی کوچ میکنند، امید جوان ۲۷ سالهای است که بساط عروسی خود را با هزار قرض و بدهی فراهم کرده تا زندگی مشترک خود را با همسر مورد علاقهاش جشن بگیرد و روزهای رنگی برای فرزندان آیندهاش بسازد، اما یکی از همین روزهای غریب پاییز کرونا امانش را برید و آخرین نفسهایش را در آغوش مادرش کشید و هنوز زندگی را شروع نکرده، بدون وداع با عزیزانش غریبانه به دیار باقی شتافت.
کرونا را شوخی نگیرید
باور کردنی نیست، این همه درد و غم سنگین را چه کسی میتواند تحمل کند، ضجّههای مادر امید که التماس میکرد تو را به خدا کرونا را شوخی نگیرید.
از دوقلوهای شهید مدافع سلامت فریبرز زندی بگویم که پس از ۱۴ روز تحمل بیماری، پر کشید و در حسرت بزرگ شدن دخترانش ماند، فریبرز با تجربه خدمت پرستاری بیش از ۱۶ سال در بیمارستانهای تهران و رییس هیات مدیره آمبولانس آریا امداد تهران، تنها ۳۶ سال داشت و دخترانش هنوز آمادگی و توان روزهای بدون پدر شدن را نداشتند.
مادر فریبرز اما بیشتر از همه در غم از دست دادن فرزند برومندش کمرش خمیده شده و نگران از روزهای تاریک بدون پسرش است، نگران از آینده نوههایش که چگونه برای روزهای بدون بابا آمادهشان کند، چه کسی دست نوازش بر سر و روی آنها بکشد.
باد آرام آرام میوزد، نسیم خوش باران که ساعاتی قبل زمین را خیس کرده، اجازه نمیدهد صدای خشخش برگها گوشم را نوازش دهد، ناگهان صدای شیون دختر بچهای فضای کوچه را پُر میکند، به خانهای که در و دیوارش سیاهپوش شده، نزدیک میشوم، آرام در میزنم، لای در باز بود، وارد خانه شدم، دختری با موهای طلایی و چشمهای آبی کنار حوض آب نشسته بود، یلدا دو ماه است که مادرش را از دست داده، دستی به موهایش میکشم، بدون اینکه چیزی بگوید، به گوشهای خیره شده و سکوت کرده است، نمیخواهم با سوالهای ناراحتکننده باعث رنجشش شوم.
همسایهها از ما فرار میکنند
برادرش مضطرب وارد حیاط شد و پرسید تو کی هستی، از ما نمیترسی؟ گفتم برای چی بترسم، سرش را پایین انداخت و گفت: پس از مرگ مادرم، همسایهها از ما فرار میکنند، فکر میکنند ما هم کرونا داریم، ناگهان به گریه افتاد و خواهر پنج سالهاش را در آغوش کشید و آرام به سمت خانه حرکت کرد.
بغض گلویم را فشار میدهد، خدایا این چه سرنوشت تلخی است که برای کودکان سرزمینم رقم خورده، شانههای نحیف یلدا و امیرمحمد تاب و تحمل غمِ به این بزرگی را ندارند، چگونه یلدا طولانیترین شب سال را بدون مادرش سپری کند.
داستان جانباختگان کرونا و غم جانکاه بازماندگان هرگز تمامی ندارد، حالا آنها ماندهاند و یک دنیا تجربههای آزار دهنده از سوگ عزیزانشان و سوگِ در انزوا؛ بازماندگانی که تشییع و تدفینهای فُرادای درگذشتگانشان، دشواری از دست دادن عزیزان آنها را دوچندان کرده است.
این روایت بازماندگانی است که حالا آب از سرشان گذشته و امید دارند روزی برسد که با درمان آسان و حتمی بیماران مبتلا به کووید۱۹، زخم آنها التیام یابد و داغی بر دل هیچ انسانی نماند و دلخوش از محدودیتهای جدیدی که دستاندرکاران امیدوارند با همراهی مردم بتوانند سد محکمی مقابل شیوع افسارگسیخته کرونا بکشند.
دیدگاه شما